سایمانسایمان، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 8 روز سن داره

عشق مامان وبابا

اتاق فرزندم

عشق مامان و بابا سلام ...مهربانم  روز جمعه 24/5/ 92یکی از زیباترین روزهای من و بابایییییییییییی بود...اتاقت رو مرتب کردیم...پرده اتاقت رو وصل کردیم ...لباسهات و تخت و کمدت رو مرتب کردیم ......وای خدای من لذتی  بالاتر ازش تو دنیا وجود نداشت... آرامش جانم ...هستی من ...دنیای من ....عشق بی انتها .....وجودم ....مهربان ترین مهربان ها ....خیلی دوست داریم .....تو پیوند آسمانی عشق من و بابا هستی .... تو امید و آینده رو در دل ما زنده می کنی ... من و بابا کفش کوچولوت رو بو می کشیم ...لباسهای نازت رو می بینیم و قربون صدقت می ریم..... خدایا باز هم سپاس ...باز هم  شکر بخاطر این نعمت و آرامش .....ازت می خواهم دلبند ما رو در پناه...
26 مرداد 1393

رفتن خاله جون مونا

ماهک من ...ستاره خوش اقبال من ..امروز کمی غمگین بودم ......خاله مونا داره میره ...نفهمیدم چطور گذشت ....یه دل سیر ندیدمش.....ولی من و تو می دونیم که همه جا با ماست و به فکر ما.................. خاله جون آرامش وجود ماست و به قول بابا خانم دکتر مهربون هر جا که باشه...هر چند دور و فرسنگ ها فاصله قلبش با ماست .....دفعه بعدی ایشالله تو دیگه هستی و می بینیش ..... خدایا سپاسگذارم به خاطر آنچه به من دادی و اآنچه را که صلاح دانستی و..................  
21 مرداد 1393

لالایی های بابا

سلام ..وجود مامان ...دنیای من ...معنای عشق و معنای آرامش  بابایی  هر روز با تو ترکی صحبت می کنه...به زبون خودش ....دوست دارم تر کی صحبت کردن رو یاد بگیری و خوب حرف بزنی....بابایی همش شعر و لالایی ترکی می خونه .....توتام  من سنه   شکر قاتام من سنه  آقشام بابا گلنده ...................عزیزترینم دیگه بفیه اش رو بلد نیستم  کلی باهات ترکی صحبت می کنه ... نازنینم  در لحظه لحظه زندگی آرامش و شادابی و سلامت رو از خدا واست می خواهم دوستتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت دارم به اندازه قلب پاک و مهربونت ...
21 مرداد 1393

تخت و کمد فرزندم

سلام امید مامانی .....امیدوارم خوب و شاد باشی .... عزیزترینم ...تخت خواب و کمد و بوفه ات آماده شده عشقم......خیلی قشنگه ...ما که خیلی دوستش داریم ...من و بابایی یه شب مهمون اتاقت بودیم ...حس اینکه اتاق تو ست وکنارمون هستس خیلی زیبا بود........................... خدایا سپاس بخاطر اینکه عشق بی انتها و بی قید و شرط را به ما عطا کرد ی.......تمام زندگی من ................................همیشه و همیشه بهت افتخار  خواهیم کرد .. به افتخار فرزند مهربون و دوست داشتنیم ...........................هورا راستی تخت و کمدت آبی و سفیده ...بابایی میکه دیدی پسرم  استقلالی شد .......خوش به حال بابا ...
19 مرداد 1393

حرکت های دلبندم

سلام ...عشق مامان الهام ...وجودم ...نفسم .....دنیای من وبابا وووآرامش جانم ....جانان من .... این روزها خیلی مامانی تکون می خوری ...خودت رو چمع می کنی ...واست که لالایی می خونم با تکون هات واکنش نشون می دی ....گل همیشه بهار من ...هر تکون و حرکت تو زیبایی دنیا رو واسم صد چندان می کنه ...صدای بابایی رو که می شنوی حرکت می کنی .....من و بابایی همش نازت می کنیم ...باهات حرف می زنیم...عشق بی انتهای من ..مطمئن هستیم که صدای ما رو می شنوی............. عزیزکم همه تو رو دوست دارن ......سمت مامانی ...سمت بابایی شمیم و مهبد که تنها پسر دایی و دختر داییت هستن ...دایی ها و زن دایی هات ...بابابزرگ مهربونت پسر گلم تو کلی خدا بهت دختر عمو و پسر عم...
19 مرداد 1393

دلتنگی مادرانه

سلام ...عزیزترینم ...عشق مامان ...وجودم .....مهربان ترین مهربانها...... دیگه کاملا حرکت هاتو احساس می کنم ...بعضی وقتها باهات حرف می زنم ..می دونم که داری گوش می دی ....زیبای من ...بی صبرانه منتظر دیدار هستم ....دلتنگتم نازنینم ... بعضی وقتها به این فکر می کنم الان داری چه کار می کنی؟ جات خوبه ؟نکنه مامانی کاری انجام بده که اذیت بشی....پ وجودت مثل قطره های باران  وجود مامان الهام رو آروم می کنه ......تو دلیل بودن و زندگی من هستی و خواهی بود........ مامانم تقریبا وسایل های اتاقت رو تکمیل کردیم .....اینها همش بخاطر لطف بابابزرگ هست ....امیدوارم یه روزی بتونیم جبران کنیم ... دایی جون صالح دیشب احوالت رو می پرسید ...همیشه ...
5 مرداد 1393
1